می جویمت تو را
در آرزوی آنکه بیابم تو را ،
که من
در جستجوی عشق
در اشتیاق لحظه زیبای یک سلام
وامانده ام به خویش
گویا کسی
ویران نموده آن پل زیبای بین ما
من مانده این طرفِ باورِ عبور
تو ، سمتِ دیگرِ احساسِ عاشقی
پل نیست بین ما
اما صدای تو می ایدم به گوش
می خوانی ام به خویش
در جستجوی تو
اینک رها ز من
می خوانمت ،
نه آنچنانکه در این واژه های گنگ
می جویمت
به خواهشی که فرو ریزد از نگاه
می سازم این پل زیبا به دست خویش
از تکه تکه ی آن خاطراتِ ناب
با خشت خشتِ مانده از آن مِهرِ بی شمار
هیهات از آنکه جدایی میان ما
من باشم و تو باشی و دوری میان ما ؟
هرگز چنین مباد
آغاز می کنم ، دوباره بیایم کنار تو
زیبا پلی برای عبور از تمام خویش
وانگه رسیدن آن سوی اشتیاق
مشتاق کن مرا
بطلب این نگاهِ خیس
پل می شود نگاه تو
آن دست مهربان
تا بگذرم ز خویش
آغوش را بگشایی ، رسیده ام
من می رسم دوباره همان سو ،
که سمت توست ...